امید زندگی

این وبلاگ که حاصل تجربه های شخصی است، سعی در کمک به افراد نا امید دارد.

امید زندگی

این وبلاگ که حاصل تجربه های شخصی است، سعی در کمک به افراد نا امید دارد.

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره خالی از سکنه ای افتاد . او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند ولی کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد . اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان می رود.

متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد و فریاد زد :"خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی ؟" صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود نجاتش دهد . مرد خسته از نجات دهنده گانش پرسید : شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم ؟ آنها جواب دادند : ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم . وقتی که اوضاع خراب می شود نا امید شدن آسان است ولی ما نباید دلمان را ببازیم چون حتی در میان دود و آتش و رنج دست خدا در کار زندگیمان است . پس به یاد داشته باش دفعه دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد ممکن است دودهای برخواسته از آن علایمی باشد که عظمت خدا را به کمک می خواند.

بایگانی
نویسندگان

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ نا امیدی» ثبت شده است

ترم هفت انقدر شروع کار برام دغدغه شده بود که قرض گرفتم و کارم رو شروع کردم اما چطور.....

من 700تومن از برادرم قرض گرفتم خودمم یک مبلغی روش گذاشتم شد ی تومن؛من قرار شد شریک پولی باشم و 2تا از دوستام شریک کاری

بدون اینکه چیزی بین خودمون بنویسیم(شراکت اشتباه اول-ننوشتن اشتباه دومم)

من دانشجوی ترم هفتم بودم و دوستانم مغازه داری میکردن(بعد ها فهمیدم اونجا رو پاتوق کردن،حتی شب ها هم اونجا بودن و ی خونه مجردی شده بود براشون تا مغازه )

بعد از دو ماه که برگشتم نه تنها پولی بهم ندادن،بلکه از من طلبکار هم بودن!!هیچی اون مغازه با 700تومن ضررو با یک پرینتر و مقداری میز و صندلی و چند کامپیوتر برام باقی موند.


بگذریم


ترم هشتمم هم گذشت و من سه ماه کار اموزی گرفتم تو ایران خودرو این تابستون و اونجا متوجه شدم که تو ادارات ایران کار مفید نمیکنن.......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۳
امید صامت

اوضاع ترم سومم خیلی اسفناک بود از این نظر که اصلا ارامش نداشتم داخل اتاق در نتیجه به خاطر دوری از خانواده باید نیاز عاطفی رو برطرف میکردم.همه این عوامل دست به دست هم داده بودن تا بدجور ذهنم درگیر یکی از همکلاسیام بشه.متاسفانه هیچوقت هم بهش نگفتم ولی اون ترم داشتم روانی می شدم.چون ذهنم اروم نبود از17واحد 11تا پاس کردم که 3 واحدم لطف یکی از اساتید بود.


خلاصه بگذریم


تو همون ترم سوم به فکر افتاده بود بزنم تو کار موبایل تعمیراتش ولی خب تجربه قبلی نداشتم...


ترم سه هم گذشت و من وارد ترم چهار شدم و باید خودمو میرسوندم اون ترم 15 واحد نتونستم بردارم چون درس اصلی رو افتاده بودم،ابن ترم رو هم پاس کردم و باز تابستون

اما اندفعه مثه تابستون سال پیش نبود مجددا گیرها شروع شده بودن،از طرفی چون مهره کمرم سرخوردگی داشت نمیخواستم برم سراغ کار سنگین باز هم نمیدونم چی شد سر از تالار عروسی دراوردم،باز هم همون حماقت قبل رو تکرار کرده بودم(عاقل اشتباه می کند،احمق تکرار) اونجا هم انواع و اقسام تحقیرها رو تحمل کردم برای چندرغاز پول مجموعا فکر میکنم شد500هزار تومن تو سه ماه که نفهمیدم از کجا اومد و به کجا رفت


بعد از ترم 5تصمیم گرفتم که 20واحد 20واحد بردارم که هشت ترمه تموم کنم بدون ترم تابستون(و این کار رو هم کردم)ترم پنج رو گذروندم با 17واحد درس تخصصی ولی بعد از اون دچار افسردگی شدم.تو یکی از سخنرانی هایِ یکی از روانشناس ها که گوش میکردم میگفت چون بدون دغدغه هستید و تنها یک مشکل دارید همونو هی بزرگ می کنید و این بیشتر  وبیشتر باعث افسردگی میشه.

طبق همین جملات تصمیم گرفتم چند تا کار بکنم دورهPLCرفتم دورهICDLهم رفتم باشگاه هم میرفتم،کلا مشغولیتامو زیاد کردم که از افسردگی دربیام و اولش فکر میکردم همش الکیه ولی به انسان حس مفید بودن دست میده با این کار.

تابستون ترم شش رو اندفعه دیگه احساس خطر کردم،چون کم کم داشتم فارغ التحصیل می شدم،باید میرفتم سراغ یک کارمرتبط-رفتم تو کار برق ساختمون اونم حدود دو ماه دیگه نمیخواستم به خودم بی مورد فشار بیارم


ترم هفتم گفتم باید کار خودمو شروع کنم.............

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۱۵
امید صامت

تابستون ترم اول و دومم که گذشت به طرز عجیبی به خاطر تجربه تابستون قبل که از خونه زده بودم بیرون.زیاد گیر نداد بهم پدرم.

تو همون تابستون نشستم فرار از زندان رو زبان اصلی دیدم،اموزش زبان نصرت رو گوش کردم و از این جور کارهای مفید ولی بازهم گاه و بی گاه از طرف پدرم شماتت میشدم که چرا نمیری سرکار،در صورتی که دانشگاه های سراسری کلا درسشون سخت تر بود و قابل قیاس با دانشگاه های ازاد که همینجوری نمره میدادن و دانشجوهاش وقت ازاد بیشتری هم داشتن نبود-ولی پدرم این رو درک نمیکرد و باز هم به من فشار می اورد هر از چند گاه-


با شروع ترم سوم من که تناقض تحصیلی داشت واسم بیشتر  و بیشتر میشد یک اتفاق دیگه هم صورت گرفت،تمام هم اتاقی های من که ترم8بود فارغ التحصیل شدن و من نمیدونستم که باید لیست برای اتاق بدم-البته این کارم دلیل داشت و اونم این بود که من در انتخاب های بعدیم که از سنجش کارنامه دومم رو گرفته بودم میخواستم برم رشته برق-کنترل دانشگاه بین المللی امام خمینی تو قزوین- که به دلایل مختلف نشد.بنابراین من بیخیال درس خوندنم تو دانشگاه اراک شده بودم و فکر نمیکردم که برمیگردم به همون اتاق.


خلاصه


من بود و یک اتاق و هم اتاقی هایی که یک نفر از یک جا دعوا کرد اومد اتاق من،یک نفرو هیچ جا قبول نمیکردن اومد اتاق من،یعنی من با 3 تا ادم مشکل دار رفتیم تو ی اتاق ساکن شدیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۰
امید صامت

بعد از انتخاب رشته اسفناکم با پدرم -در حالی که تمام مسیر رو مسافر میزد-و مادرم رفتیم به شهرستان مذکور.


اولین تناقضی که با اون مواجه شدم بعد از این همه درس خوندن همسان بودن محیط دانشگاه با محیط دبیرستان بود همون درسهای تئوری همون دبیرا که اسمشون شده بود استاد،همون همکلاسیا -که دخترا هم بهشون اضافه شده بودن- و همان و همان


من با این قضیه تا دو ترم درگیر بودم که یعنی چی خب اگه من میدونستم همون تئوریارو قراره بخونم،چرا این همه درد تحمل کردم چرا انقد بیخوابی کشیدم تو سال کنکور،چرا روزی12ساعت درس خوندم هر روز و همه این جور سوالات


تو همون دوران دانشجویی خیلی به دنبال کار میگشتم ولی نبود ،کار نبود که نبود جاهای مختلفی سر زدم و به خاطر عدم تجربه کاری ،چون من بیشترین کاری که بلد بودم درس دادن بود و بس!با هربار برگشتن به خونه سرکوفت ها شروع میشد که فلانی داره دانشگاه ازاد درس میخونه و کار میکنه و یا فلانی داره دانشگاه پیام نور یا علمی کاربردی میخونه و کار میکنه.با این مقایسه ها درس خوندن و رتبه اوردن و دانشگاه و رشته خوب قبول شدن من به هیچ میمانست!


یعنی با این مقایسه هایی که هر بار صورت میگرفت من بیشتر و بیشتر از پدرم دور میشدم و به موسیقی رپ روی می اوردم.


از ترم دوم وقتی دیدم کار نیست و من هم چون نمیخواستم از پدرم پول بگیرم شروع کردم به وام گرفتن از دانشگاه که همچنان دارم قسطشو میدم!!از سال88 تا الان!!


به هر حال ترم اول و دوم من گذشت و وارد تابستون که عزای من بود شدم.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۸
امید صامت

بعد از اینکه سه شب بیرون خوابیدم تونسته بودم ی کار پیدا کنم تو تالار عروسی،خب کار من چی بود اونجا،سالن کار بودم یعنی باید به مهمونا سرویس میدادم تنها نبودم اونجا بلکه چندین نفر بودیم تو اون حدودا یک ماه بدترین تحقیرها رو از صاحبکار و بچه های اونجا تحمل کردم-خیلی دروان بدی بود-حتی نمیخوام به یادش بیارم..


خلاصه


نتایج اومد و من با رتبه سه رقمی دانشگاه سراسری و با رتبه دو رقمی مهندسی نفت -اون زمان انتخاب رشته دانشگاه ازاد اول بود،بعدش کنکورشو میدادی- قبول شدم،پدرم که الان مهربون شده بود گفت بیا من زمین شهرستانو میفروشم تو برو نفت بخون با ررتبه 17 که آوردی .

گفتم نمیخوام و کار درستی کردم چون میدونستم اگه برم از ترم 1 دهنمو سرویس میکنه با منت گذاشتن سرم و میگه من خرجتو میدم و باقی قضایا.


خلاصه انتخاب رشتمم اسفناک بود و با رتبه سه رقمی یک شهرستان پرت قبول شدم ولی خدا رو شکر رشته خوب.مهندسی برق



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۰۵
امید صامت