بخش چهارم(مغازه دار و عاشق بی تجربه)
چند ماهی از مغازه زدنم نمیگذشت که به یکی از مشتری هام پیشنهاد دوستی دادم و اون هم قبول کرد،ولی از اونجایی که هنوز دید درستی نداشتم فقط 8 ماه خودم و اون بنده خدا رو سر دوندم،خانواده ها فهمیدن حتی داشت به عقد کشیده می شد،ولی هر جور حساب میکردم هوس بود نه عشق،هیچی بعد از 8 ماه مغازه داری،ی حساب کتاب کردم دیدم یر به یره حسابم!
در همین اثنی هم یکی از همکارام پیشنهاد داد که بیا با هم کار کنیم و باز هم شراکت و باز هم بی تجربگی و خامی!
طی کاغذی که بینمون نوشته بودیم قرار بر نصف به نصف بود هم کار و هم درامد ولی......
اون موتور داشت و ول می چرخید و به ادعای خودش داشت تو ی پیتزا فروشی کار میکرد تا سریع پول دربیاره و مغازشو پر از جنس کنه و من باید تو مغازه مینشستم- تو مغازه ی سردی که به خاطر اینکه پول برق براش نیاد حتی المنتم روشن نمیکردم!-ولی اون دو بار200تومن از من قرض گرفت و داد به طلبکارای مغازش و کارشو را انداخت و 300 تومنم هم که یک سیستم فروختیم با خودش برد و گفت از جیب کاپشنم زدن ولی همش دروغ بود و دروغ بود و دروغ......(اندفعه هم500ضرر کردم)
من که دیگه مغازمو جمع کرده بودم،گفتم بیام اندفعه با تخصصم دنبال کار بگردم خب من چی بلد بودم کامپیوتر و زبان...........
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.