امید زندگی

این وبلاگ که حاصل تجربه های شخصی است، سعی در کمک به افراد نا امید دارد.

امید زندگی

این وبلاگ که حاصل تجربه های شخصی است، سعی در کمک به افراد نا امید دارد.

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره خالی از سکنه ای افتاد . او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند ولی کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد . اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان می رود.

متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد و فریاد زد :"خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی ؟" صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود نجاتش دهد . مرد خسته از نجات دهنده گانش پرسید : شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم ؟ آنها جواب دادند : ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم . وقتی که اوضاع خراب می شود نا امید شدن آسان است ولی ما نباید دلمان را ببازیم چون حتی در میان دود و آتش و رنج دست خدا در کار زندگیمان است . پس به یاد داشته باش دفعه دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد ممکن است دودهای برخواسته از آن علایمی باشد که عظمت خدا را به کمک می خواند.

بایگانی
نویسندگان

بخش سوم(دوران دانشجویی-هم اتاقیان بد)

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

تابستون ترم اول و دومم که گذشت به طرز عجیبی به خاطر تجربه تابستون قبل که از خونه زده بودم بیرون.زیاد گیر نداد بهم پدرم.

تو همون تابستون نشستم فرار از زندان رو زبان اصلی دیدم،اموزش زبان نصرت رو گوش کردم و از این جور کارهای مفید ولی بازهم گاه و بی گاه از طرف پدرم شماتت میشدم که چرا نمیری سرکار،در صورتی که دانشگاه های سراسری کلا درسشون سخت تر بود و قابل قیاس با دانشگاه های ازاد که همینجوری نمره میدادن و دانشجوهاش وقت ازاد بیشتری هم داشتن نبود-ولی پدرم این رو درک نمیکرد و باز هم به من فشار می اورد هر از چند گاه-


با شروع ترم سوم من که تناقض تحصیلی داشت واسم بیشتر  و بیشتر میشد یک اتفاق دیگه هم صورت گرفت،تمام هم اتاقی های من که ترم8بود فارغ التحصیل شدن و من نمیدونستم که باید لیست برای اتاق بدم-البته این کارم دلیل داشت و اونم این بود که من در انتخاب های بعدیم که از سنجش کارنامه دومم رو گرفته بودم میخواستم برم رشته برق-کنترل دانشگاه بین المللی امام خمینی تو قزوین- که به دلایل مختلف نشد.بنابراین من بیخیال درس خوندنم تو دانشگاه اراک شده بودم و فکر نمیکردم که برمیگردم به همون اتاق.


خلاصه


من بود و یک اتاق و هم اتاقی هایی که یک نفر از یک جا دعوا کرد اومد اتاق من،یک نفرو هیچ جا قبول نمیکردن اومد اتاق من،یعنی من با 3 تا ادم مشکل دار رفتیم تو ی اتاق ساکن شدیم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.