بخش سوم(دوران دانشجویی-هم اتاقیان بد)
تابستون ترم اول و دومم که گذشت به طرز عجیبی به خاطر تجربه تابستون قبل که از خونه زده بودم بیرون.زیاد گیر نداد بهم پدرم.
تو همون تابستون نشستم فرار از زندان رو زبان اصلی دیدم،اموزش زبان نصرت رو گوش کردم و از این جور کارهای مفید ولی بازهم گاه و بی گاه از طرف پدرم شماتت میشدم که چرا نمیری سرکار،در صورتی که دانشگاه های سراسری کلا درسشون سخت تر بود و قابل قیاس با دانشگاه های ازاد که همینجوری نمره میدادن و دانشجوهاش وقت ازاد بیشتری هم داشتن نبود-ولی پدرم این رو درک نمیکرد و باز هم به من فشار می اورد هر از چند گاه-
با شروع ترم سوم من که تناقض تحصیلی داشت واسم بیشتر و بیشتر میشد یک اتفاق دیگه هم صورت گرفت،تمام هم اتاقی های من که ترم8بود فارغ التحصیل شدن و من نمیدونستم که باید لیست برای اتاق بدم-البته این کارم دلیل داشت و اونم این بود که من در انتخاب های بعدیم که از سنجش کارنامه دومم رو گرفته بودم میخواستم برم رشته برق-کنترل دانشگاه بین المللی امام خمینی تو قزوین- که به دلایل مختلف نشد.بنابراین من بیخیال درس خوندنم تو دانشگاه اراک شده بودم و فکر نمیکردم که برمیگردم به همون اتاق.
خلاصه
من بود و یک اتاق و هم اتاقی هایی که یک نفر از یک جا دعوا کرد اومد اتاق من،یک نفرو هیچ جا قبول نمیکردن اومد اتاق من،یعنی من با 3 تا ادم مشکل دار رفتیم تو ی اتاق ساکن شدیم...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.