امید زندگی

این وبلاگ که حاصل تجربه های شخصی است، سعی در کمک به افراد نا امید دارد.

امید زندگی

این وبلاگ که حاصل تجربه های شخصی است، سعی در کمک به افراد نا امید دارد.

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره خالی از سکنه ای افتاد . او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند ولی کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد . اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان می رود.

متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد و فریاد زد :"خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی ؟" صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود نجاتش دهد . مرد خسته از نجات دهنده گانش پرسید : شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم ؟ آنها جواب دادند : ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم . وقتی که اوضاع خراب می شود نا امید شدن آسان است ولی ما نباید دلمان را ببازیم چون حتی در میان دود و آتش و رنج دست خدا در کار زندگیمان است . پس به یاد داشته باش دفعه دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد ممکن است دودهای برخواسته از آن علایمی باشد که عظمت خدا را به کمک می خواند.

بایگانی
نویسندگان

تو یکی از مصاحبه هایی که رفتم نگهبان گفت مدرکت چیه،گفتم لیسانس گفتم برنمیدارم گفتم باشه با مدرک پایین تر(دیپلم) میام اونم گفت پس ننویس که لیسانسی به هیچ وجه،گفتم باشه

برگه رو نوشتم و رفتم برای مصاحبه ولی خواست خدا چیز دیگه ای بود.........


وقتی مسئولش ،که بعدا فهمیدم مدیر اجراییه،اومد ی نگاه به برگم انداخت گفت دانشجویی گفتم واقعیت لیسانسم و قضیه رو گفتم براش


گفت اتفاقا ما تو بخشR&Dمون ی نفر نیرو نیاز داریم،برو تا چند روز دیگه خبرت میکنیم


چند روز دیگه رفتم و مصاحبه شدم و سوالات تخصصی الکترونیک روبرومو جواب دادم.

وارد شدن من با22سال سن به عنوان مهندس اونم تو بالاترین درجه بعد از ریاست،چیزی نبود که به مزاج بعضیا خوش بیاد.در نتیجه انواع و اقسام اذیت ها رو شروع کردن،تعجب میکردم که تو بخش مهندسی هم همون رفتارایی که تو بخش کارگری دیده بودم میدیدم،خلاصه زیر اب زنی ها،مسخره کردنا و .... که همشون اتیش بیارش ی مهندس مکانیک بود و سنش بالا بود و از من خوشش نمیومد،وضعیت کاریمو به جایی رسوند که دیدم دارم عذاب میکشم و هر روزم جهنم بود اونجا


بعد از شیش ماه از اونجا هم استعفا دادم و اومدم بیرون تا خودم یک کار جدید رو شروع کنم........

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۲
امید صامت
با ضرری که تو کافی نت قبلی کرده بودم باید قرض برادرم رو هم میدادم و بیشتر احتیاط میکردم

من20شهریور 92کاراموزیم تموم شد و افسردگیم شروع شد

در همین قیل و داد خونمون رو هم عوض کردیم،من حدود ده روزی رو دنبال کار گشتم و هر چقدر هم بیشتر میگشتم کمتر پیدا میکردم چون تو بازار کار تخصص میخوان نه مدرک.به چند تا کاریابی رفتم و ثبت نام کردم ولی کارهایی که معرفی میکردن اصلا مغایرت داشت و کلا وقت تلف کردن بود سراغ کارهاشون رفتن(در نهایت به این نتیجه رسیدم)
(این نکته رو بهتره اضافه کنم:به خاطر کاراموزیم من کرخت و تنبل شده بودم -چون میرفتم میخوابیدم شرکت و ناهار میخوردم و میومدم و همون موقع یک مرگ طبیعی رو به کل هستی ترجیح میدادم-حتی یکبار رفتم خونه قبلیمون نیازمندی روزنامه جلوم بود -روی زمین دراز کشیدم و شیرگاز رو باز کردم،حدود یک ربع همینجوری دراز کشیدم تا گاز بکشدم-بیکاری واقعا دیوونم کرده بود)
از چهار ماه بیکاریم،10روز رفتم سراغ برق ساختمون مجددا پیش یکی از همسایه های قدیمیمون که بنده خدا حتی دیپلم هم نداشت و طرز صحبت کردنشو رو بلد نبود،به من میگفت این پولو بگیر و برو سیگار بگیر،به من میگفت من اشتباه سوار متروی سریع سیر شدم منو تا کرج برد حواست باشه گول نخوری سوار قطار اشتباهی شی،کلا ی همچین ادمی بود این بشر یعنی امورات ساده رو هم نمیدونست ولی شده بود کارفرمام!

تو کار دومم که تو یک شهرک صنعتی پیدا کردم،ترانس تولید میکردن از فشار ضعیف تا فشار قوی حدود 15 روز اونجا بودم و سگ دونی ای بیش نبود.
(واقعا دارم بیشتر و بیشتر به این بیت شعر ایمان می ارم.
آنچه شیران را کند روبه مزاج/احتیاج است احتیاج است احتیاج)
تو کار سومم که یک هفته اونجا بودم،تو محدوده همون شهرک صنعتی،رفتم سراغ کاری که فکر میکردم بهش علاقه دارم،یعنی تجهیزات پزشکی

ولی خب اینجا هم یک سوله بود و کارگر بود و زیر اب زنی بود و صاحبکار نفهم.

خلاصه تو یکی از این کارهایی که از طرف کاریابی میرفتم،داخل دفتر کاریابی شنیدم که فلان شرکت الکتریکی داره نیرو میگیره.

حتی یک بار رفتم کارگاه کارتن سازی نزدیک خونمون و خودم گفتم میخوام کارگری کنم ولی گفتن نمیتونیم قبولت کنیم تو لیسانس داری و کارگرا اینجا اذیتت میکنن و......

گفتم سگ خور میرم اونجا کارگری هم کنم خوبه بعدش میتونم ارتقا شغلی پیدا کنم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۰
امید صامت

ترم هفت انقدر شروع کار برام دغدغه شده بود که قرض گرفتم و کارم رو شروع کردم اما چطور.....

من 700تومن از برادرم قرض گرفتم خودمم یک مبلغی روش گذاشتم شد ی تومن؛من قرار شد شریک پولی باشم و 2تا از دوستام شریک کاری

بدون اینکه چیزی بین خودمون بنویسیم(شراکت اشتباه اول-ننوشتن اشتباه دومم)

من دانشجوی ترم هفتم بودم و دوستانم مغازه داری میکردن(بعد ها فهمیدم اونجا رو پاتوق کردن،حتی شب ها هم اونجا بودن و ی خونه مجردی شده بود براشون تا مغازه )

بعد از دو ماه که برگشتم نه تنها پولی بهم ندادن،بلکه از من طلبکار هم بودن!!هیچی اون مغازه با 700تومن ضررو با یک پرینتر و مقداری میز و صندلی و چند کامپیوتر برام باقی موند.


بگذریم


ترم هشتمم هم گذشت و من سه ماه کار اموزی گرفتم تو ایران خودرو این تابستون و اونجا متوجه شدم که تو ادارات ایران کار مفید نمیکنن.......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۳
امید صامت

اوضاع ترم سومم خیلی اسفناک بود از این نظر که اصلا ارامش نداشتم داخل اتاق در نتیجه به خاطر دوری از خانواده باید نیاز عاطفی رو برطرف میکردم.همه این عوامل دست به دست هم داده بودن تا بدجور ذهنم درگیر یکی از همکلاسیام بشه.متاسفانه هیچوقت هم بهش نگفتم ولی اون ترم داشتم روانی می شدم.چون ذهنم اروم نبود از17واحد 11تا پاس کردم که 3 واحدم لطف یکی از اساتید بود.


خلاصه بگذریم


تو همون ترم سوم به فکر افتاده بود بزنم تو کار موبایل تعمیراتش ولی خب تجربه قبلی نداشتم...


ترم سه هم گذشت و من وارد ترم چهار شدم و باید خودمو میرسوندم اون ترم 15 واحد نتونستم بردارم چون درس اصلی رو افتاده بودم،ابن ترم رو هم پاس کردم و باز تابستون

اما اندفعه مثه تابستون سال پیش نبود مجددا گیرها شروع شده بودن،از طرفی چون مهره کمرم سرخوردگی داشت نمیخواستم برم سراغ کار سنگین باز هم نمیدونم چی شد سر از تالار عروسی دراوردم،باز هم همون حماقت قبل رو تکرار کرده بودم(عاقل اشتباه می کند،احمق تکرار) اونجا هم انواع و اقسام تحقیرها رو تحمل کردم برای چندرغاز پول مجموعا فکر میکنم شد500هزار تومن تو سه ماه که نفهمیدم از کجا اومد و به کجا رفت


بعد از ترم 5تصمیم گرفتم که 20واحد 20واحد بردارم که هشت ترمه تموم کنم بدون ترم تابستون(و این کار رو هم کردم)ترم پنج رو گذروندم با 17واحد درس تخصصی ولی بعد از اون دچار افسردگی شدم.تو یکی از سخنرانی هایِ یکی از روانشناس ها که گوش میکردم میگفت چون بدون دغدغه هستید و تنها یک مشکل دارید همونو هی بزرگ می کنید و این بیشتر  وبیشتر باعث افسردگی میشه.

طبق همین جملات تصمیم گرفتم چند تا کار بکنم دورهPLCرفتم دورهICDLهم رفتم باشگاه هم میرفتم،کلا مشغولیتامو زیاد کردم که از افسردگی دربیام و اولش فکر میکردم همش الکیه ولی به انسان حس مفید بودن دست میده با این کار.

تابستون ترم شش رو اندفعه دیگه احساس خطر کردم،چون کم کم داشتم فارغ التحصیل می شدم،باید میرفتم سراغ یک کارمرتبط-رفتم تو کار برق ساختمون اونم حدود دو ماه دیگه نمیخواستم به خودم بی مورد فشار بیارم


ترم هفتم گفتم باید کار خودمو شروع کنم.............

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۱۵
امید صامت

تابستون ترم اول و دومم که گذشت به طرز عجیبی به خاطر تجربه تابستون قبل که از خونه زده بودم بیرون.زیاد گیر نداد بهم پدرم.

تو همون تابستون نشستم فرار از زندان رو زبان اصلی دیدم،اموزش زبان نصرت رو گوش کردم و از این جور کارهای مفید ولی بازهم گاه و بی گاه از طرف پدرم شماتت میشدم که چرا نمیری سرکار،در صورتی که دانشگاه های سراسری کلا درسشون سخت تر بود و قابل قیاس با دانشگاه های ازاد که همینجوری نمره میدادن و دانشجوهاش وقت ازاد بیشتری هم داشتن نبود-ولی پدرم این رو درک نمیکرد و باز هم به من فشار می اورد هر از چند گاه-


با شروع ترم سوم من که تناقض تحصیلی داشت واسم بیشتر  و بیشتر میشد یک اتفاق دیگه هم صورت گرفت،تمام هم اتاقی های من که ترم8بود فارغ التحصیل شدن و من نمیدونستم که باید لیست برای اتاق بدم-البته این کارم دلیل داشت و اونم این بود که من در انتخاب های بعدیم که از سنجش کارنامه دومم رو گرفته بودم میخواستم برم رشته برق-کنترل دانشگاه بین المللی امام خمینی تو قزوین- که به دلایل مختلف نشد.بنابراین من بیخیال درس خوندنم تو دانشگاه اراک شده بودم و فکر نمیکردم که برمیگردم به همون اتاق.


خلاصه


من بود و یک اتاق و هم اتاقی هایی که یک نفر از یک جا دعوا کرد اومد اتاق من،یک نفرو هیچ جا قبول نمیکردن اومد اتاق من،یعنی من با 3 تا ادم مشکل دار رفتیم تو ی اتاق ساکن شدیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۰
امید صامت