بخش سوم(دروان دبیرستان)
تابستون سال دوم دبیرستان رو کار نکردم و بورس قلمچی شده بودم و همچنان با دوچرخه رفتنمو به مدرسه ادامه میدادم تو اون سالها فقط رنج سازنده درس خوندن بود تا رنج دیگه ای.
تابستون سال سومم هم گذشت و مجددا تابستون سال پیش دانشگاهی من درس میخوندم و رنج بسیار- سازنده ای- رو هم تحمل کردم تا تونستم کنکور با رتبه سه رقمی قبول شم ولی از زمان کنکور تا بعد از ظهر کنکور ازاد -که یک هفته بعدش بود-باز هم همان تابستون عزای من شروع شد.
یک نکته ای رو اینجا باید عنوان کنم،من به خاطر بحث فشار بسیار زیاد موسیقی رپ گوش میدادم این موسیقی روی نحوه برخورد من و ادبیات و سریع حرف زدنم تاثیر زیادی میگذاشت.
بنابراین شاید با کوچکترین بحثی عصبانی میشدم و کنترل روی نحوه برخوردم نداشتم.
این چه زمانی کار دستم داد،نیم ساعت بعد از کنکورم....
بعد از کنکور من فقط میخواستم استراحت کنم پدرم یک دقیقه بعد از ورود من به خونه چند بار این سوال که کنکورو چه کردی منو تو آچمز گذاشت من هم داد زدم و گفتم یا همه رو صفر زدم یا همه رو صد زدم ولم کن-به خاطر همین نحوه برخوردم پدرم فکر کرد که من کنکور رو خراب کردم-در صورتی که من عالی کنکور داده بودم.
یک هفته نگذشته بود که دیدم فشارها داره شروع میشه باز،برو سرکار،چرا نمیری سرکار،پول دربیار و ازاین جور جملات چیزایی بود که زیاد میگفت پدرم.خلاصه این تنش ها به جایی رسید که وقتی گفت از خونه من برو بیرون مثه همیشه،اینبار دیگه واقعا من رفتم....
بله اندفعه دیگه از خونه رفتم و سه شب برنگشتم شبا تو پارک میخوابیدم و روزا ول میچرخیدم،دیدم نمیشه اینجوری،رفتم یک تالار عروسی گفتم کارگر نمیخوای و طرف گفت بیا اونجا کار کردم روز سومم بود که بالاخره برگشتم خونه....