خدایی که سپیده را از دل سیاه شب بیرون کشید تا به ما بیاموزد که هیچ رنجی همیشگی نیست....
ی خاطره تلخ از اولین شرکت جدیم دارم
فردی اونجا بود به نام ع.آ که خدا ان شا الله هر جا هست لعنتش کنه!
این فرد بیمار بود
نه از اون مریضیا این همه رو دوست داشت اذیت کنه
یعنی استعفایی که من از اون شرکت دادم بخاطر فقط و فقط این بشر بود
هیچ کس از دستش در نمیرفت
خدماتو ی جور مسخره میکرد
ماهارو ی جور
منو شخصا ی جور و فقط و فقط از طریق جنگ روانی و حرف
قرار میذاشت با بچه ها که مثلا این سناریو رو پیاده کنن امروز
۶ ماه همینطور
هر روز ی داستان
ی روز گیر میداد به غذام
ی روز به پوششم
مثه ی خار تو چشممش بودم
چون خود احمق از دانشگاه دارغوز آباد فارغ التحصیل شده بود و ۳۲ سالش بود و من ۲۲ سالم و همون مدرک اونو داشتم تو ی رشته دیگه
اون مکانیک بود و من برق
هر وقت یادم میفته لعنتش میکنم
چون واقعا آدم بدی بود
آن دیو بُود،نه آدمیزاد/کز رنجش دیگران شود شاد
دیو بودی تو ای ع.آ
لعنت بهت
بعد از چند مدت با ی خاطر از زندگیم برگشتم.
اون موقع که تو بازار آهن کار میکردم هم به عنوان مترجم و هم به عنوان کارشناس فروش همون موقع ها چون کارم مرتبط با رشتم نبود هر روز که میومدم خونه تو اینترنت دنبال آزمون استخدامی بانکا میگشتم دنبال کار
حالا چرا بانک!
من اون موقع ها تصورم این بود که من هیچوقت تو رشته خودم کار گیر نمیارم
چرا
اولا چون من معافیت پزشکی داشتم
دوما معدل لیسانسم ۲۰ صدم کمتر از ۱۴ بود
پس با خودم میگفتم که هیچوقت نمیتونم سر ی کار دولتی برم
بگذریم
اون روز که تو نت داشتم سرچ میکردم دیدم بانک سینا شعبه خلخال دنبال تحصیلدار میگیره؛منم شاد و خوشحال کل فرمهاشو اینترنتی پر کردم
و دو هفته بعدش زنگ زدن بیا
کجا
خلخال
آقا من مرخصی گرفتم همون شبشم را افتادم رسیدم اونجا دیدم همه دارن ترکی صحبت میکنن!به ی بنده خدایی تو بانک که بعدا فهمیدم تحصیلدار قبلی بود؛نشون دادم لیسانسمو گفت اینو قایم کن بفهمن نمیگیرنت
آقا اونجا بود که من لیسانس بودنمو انکار کردم!گفتم دیپلمم معدلو دید گفت چقد بالاست نمونه دولتیم بودی چرا نرفتی دانشگاه تو
ی کم چرت و پرت گفتم
گفت برید خبرتون میکنیم
آقا باز دو سه هفته بعد رفتم اونجا
همون آش و همون کاسه مرخصی گرفتم شب رو رفتم رسیدم خلخال
ساعت ۱ دیدم بعله ۵ نفر از تبریز اومدن واسه مصاحبه من که نوبتم شد شروع کردن ترکی صحبت کردن!
گفتم آقا من زیاد بلد نیستم ترکی
پرسید پس چرا اومدی اینجا کار کنی!خط زد رو برگم گفت برو!
یعنی من لیسانس بودنمو گذاشتم کنار
چون فارسی حرف میزدم و ترکی نمیتونستم صحبت کنم ورم نداشتن
که الان خدا رو شکر میکنم که نشد
چون الان سر کار فوق العاده بهتر مرتبط با رشته و حقوق و مزایای بالا هستم
اونم فقط و فقط وفقط از طریق آزمون استخدامی بدون هیچگونه پارتی ای!
میخوام اخرش اینو اضافه کنم که انسان رو به کجا میرسونن که آدم باید بودنشو انکار کنه
قضاوت با شما.........
از اسفند ماه95 تصمیم گرفتم که بخونم برای کنکور تجربی-ریاضی و فیزیکم قوی بود-میموند زیست و شیمی
عمومی ها هم ی نگاه باید مینداختم فقط
کتابارو از انباری اوردم بیرون شروع کردم دسته یندی کردن
دیگه هیچ شانسی نداشتم باید استفاده میکردم از وقتم فقط بعد از ظهرها میرفتم مغازه-بعد عید یک روز در میون-یک ماه مونده بود به کنکور مغازرو بستم
از اون طرف هم میرفتم برای اموزش پرورش که قبول شده بودم، کم کم داشتم کارای مصاحبمو انجام میدادم.10روز مونده بود به کنکور یک نامه اومد جلوی درمون.متن نامه
"آقای فلانی شما به عنوان نفر اصلی پذیرفته شده اید چون نتوانستیم با شما تماس برقرار کنیم از زمان تحویل این نامه 10روز وقت دارید برای ادامه کارهای اداری تشریف بیارید"
چی؟کجا؟کی؟
یادم اومد این همون ازمون دستگاه های اجرایی بوده که سه سال پیش ازمونشو دادم-دو سال قبل رفتم مصاحبش
رفتم هواپیمایی گفتم من فلانی ام،گفتن چرا گوشیتو جواب نمیدی،گفتم من جواب نمیدم!
شمارمو گرفت و فهمیدم خطی رو اون موقع دادم که الان خاموشش کردم کلا گذاشتمش کنار!
شماره خونمونم جلوم گرفت،اون شماره هم بخاطر فیبر نوری دو رقمش عوض شده بود!
ولی ادرس رو خداروشکر تونسته بودن پیدا کنن.
گفتن مصاحبه عقیدتیت مونده
کنکور رو دادم،دو روز بعد از کنکور رفتم مصاحبه عقیدتی،گفتم کی خبر میدین
گفتن خبر میدیدم!جواب کنکور اومد:ریاضی68،فیزیک46،ادبیات50،دینی40 و...بقیه درصدام هم جالب نشدن خیلی!انتخاب رشته هم کردم(مدارک پزشکی قبول شدم!!)
من رفتم تو دوره اموزش پرورش، اونم کجا مشهد،هزینه خوابگارو ازمون گرفتن،هزینه غذا میشد روزی13هزار تومن،گرفتن،هزینه رفت و برگشت بود،به هواپیمایی میگفتم اوکیه اگه من نیام اینجا(بهشون گفته بودم من تو دوره اموزش پرورشم)گفتن خبر میدیم!
دوره تموم شد من رفتم سرکلاس درس به عنوان دبیر،گفتن خبر میدیم!
نصف کتاب رو تموم کرده بودم تو مدرسه به عنوان دبیر فیزیک،گفتن خبر میدیم!!
6 تا کلاس داده بودن بهم،بیمم رو کم کردن،حقوق دادن بهم،گفتن خبر میدیم!!
گذشت و گذشت تا اینکه بالاخره خبر دادن و من انصراف دادم از اموزش پرورش و الان اینجام،خدا رو صد هزار مرتبه شکر....
شاید بعضیا بگن چرا اینارو نوشتم:
من تو اوج ناامیدی بودم-حتی داشتم خودکشی میکردم-از همه جا ضربه خوردم-پولمو بردن-از همه کس حرف شنیدم-هیچ پارتی ای به غیر از خدا نداشتم-ولی شد-بالاخره شد
اینارو نوشتم که بعد ها اگه رسیدم به اون بالاها بیام بخونم و بدونم چی بودم و چی شدم مثه حکایت اون وزیری که شبا میرفت تو گودال میخوابید تا گذشتش از یادش نره......
تو ازمون دستگاه های اجرایی قبول شده بودم،هر ماه1250قسط میدادم،مغازه سود دهی خوبی نداشت با اینکه اندفعه هزینش کرده بودم و تجربمم بیشتر شده بود.
تصمیم گرفتم برم سرکار باز ، قبل از اینکه کفگیرم بخوره ته دیگ
باز رفتم سراغ روزنامه،خودشون زنگ زدن چند روز بعد:هرچی گفتن گفتم باشه،گفتن ازت سفته میگیریم جایی یادداشت نمیکنیم برای چی،بیمه تو فعلا رد نمیکنیم،هر کاری بگیم باید انجام بدی و نه نیاری تو کار و......(به جز مورد اول بقیشو انجام دادن البته!) اندفعه یک شرکت واردکننده قطعات دیزل ژنراتور بود(مرتبط با رشتم)+ناهار میداد+حقوقم پایه بود(1050)
طرز برخورد تو این شرکت جدید کلا از بالا به پایین بود کلا،منشی ارد میداد،ریئس ارد میداد،پسر رئیس ارد میداد،دختر رئیس ارد میداد،کارگر ارد میداد....
برو از انبار فلان چیز رو بیار:چشم،اینارو ببر فلان سوله:چشم،فاکتور بزن برای مشتری:چشم و......
تو همین شرکت که بودم یک سفر یک هفته ای خانواده رفتن شیراز ولی اینا با مرخصی من موافقت نکردن که برم
بعد از چهل روز دیدم نه مثل اینکه خبری از حقوق هم نیست اینجا،من از جون مایه میذاشتم واسه کار اینا انگار نه انگار.ی روز منو از خونه برگردوندن سرکار بخاطر اینکه کلید انبار مونده بود تو جیبم(مگه من انبار دار بودم اخه)
هیچی زدم بیرون و قسم خوردم دیگه پیش هیچ شرکت خصوصی کار نکنم(شده بودم اچار فرانسه خونوادشون)
یک بار که با برادرم که بیمارستان کار میکنه،صحبت کردم،دیدم جراحا برای یک عملشون حدود6میلیون کمه کم میگیرن.......
ی جرقه تو ذهنم زد،من دیگه آب از سرم گذشته بود تو کار،باید وضعیتو عوض میکردم
کنکور تجربی.....
وقتی از کار اومدم بیرون تصمیم گرفتم با مدیریت درست اینبار یک خدمات کامپیوتری دیگه بزنم+ازمون نظام مهندسی شرکت کنم و بشم مهندس پایه 3 برق تا در ادامه بتونم از اون طریقم پول دربیارم
(یک بحثی رو یادم رفت اونم اینکه چند ماه قبل یکی از فامیل های نزدیکمون گفت ما قرعه کشی خونگی داریم شرکت نمیکنی،من که دیده بودم یک نفر تو شرکتمون این کارو کرده بود و یک دفعه ای22.5میلیون در اومده بود،راغب شدم شرکت کنم اونم نه یک سهم بلکه سه سهم!)
حالا من از کار اومده بودم بیرون750باید میدادم ماهی،با برادرم ی دونه وام هم برداشته بودیم330هزار تومنم اونجا باید میدادم+کرایه مغازه+اقساط وام دانشگاهم هم بود.
بعد از کارم به طور اتفاقی یکی از دوستان دوران دبیرستانم رو دیدم،زده بود تو کار نتورک مارکتینگ،انقدر به این دوستم اعتماد داشتم که فرداش اونجا بودم -با اینکه چندین و چند نفر اومده بودن تا منو راضی کنن قبلش تا برم سراغ این کار-حدود دو ماه از وقتم رو هم اونجا تلف کردم و200هزار تومن هم ضرر کردم چون همه جنسارو پس دادم
(خیلی مسخره بود کارشون:فرضا یک محصول قیمتش تو مغازه 4000هزار تومن بود اینا میدادن6000تومن همونو،بعدش 1000تومن سود خودشون1000تومن سود شرکت،به همین مضخرفی!)
از کار و وام نزدیک20میلیون داشتم مجموعا.که5میلیونش رفته بود تا اون موقع برای قرعه کشی.
من ازمون نظام مهندسی دادم و قبول نشدم با اینکه خونده بودم-برای اولین ازمونم که که تو دستگاه های اجرایی داده بودم یعد از یکسال و نیم دعوت شدم مصاحبه 5 روز بعد از ازمون نظام مهندسی-گفتم کی جوابش میاد گفتن حالا خبر میدیم(طبق تجربه قبلیم گفنم بیخیالش اینم مثل بقیه ازمونام میشه)-ازمون دستگاه های اجرایی سری سوم رو شرکت کردم(اموزش پرورش-با اینکه 20دقیقه دیر رسیدم سر ازمون ولی خیلی خوب زدم تستارو و خب خیلی هم خونده بودم اخرین شانسم بود)
یک ماه بعد با اصرار یکی از دوستان 5میلیون گذاشتم تو یک طرح سرمایه گذاری(گلیم و گبه کرمانشاهان) که سود بگیرم(10روز بعد طرفو گرفتن-22000نفر مثه من هنوز دنبال پولشونن!)
موند10میلیون از پولم که هر ماه هم باید قسطامو میدادم-به مرحله ای رسیدم که صفر شدم،صفرِ صفر......